کلاس دوم ادب مدرسه راهنمایی حضرت ابوالفضل ( ع )
 
 

برای پاسخ به سوالات ابتدا آنرا دانلود کنید


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:51 :: توسط : علیرضاعابدی

عکس متحرک برای روز معلم

کارت پستال روز معلم

کارت پستال روز معلم

 

عکس متحرک روز معلم

عکس متحرک روز معلم

عکس متحرک روز معلم

عکس متحرک روز معلم

عکس متحرک روز معلم

روز معلم

روز معلم

روز معلم

روز معلم

کارت پستال روز معلم

کارت پستال روز معلم


ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 16 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 18:34 :: توسط : علیرضاعابدی

هشت بهشت 276 - آن زمان فرا خواهد رسید چاپ پست الكترونيكي

تعداد بازديد: 7213 بار

 

امتیاز کاربران: / 94
ضعیفبهترین 

 


از این شب عبور باید کرد، روزی بی نظیر فرا خواهد رسید ...

دانلود کنید

 


هشت بهشت 275 - دنیا آنگونه است که تو چاپ پست الكترونيكي

تعداد بازديد: 7718 بار

امتیاز کاربران: / 91
ضعیفبهترین 


دنیا و آدمها آنگونه اند که خودت هستی ...

دانلود کنید

 

هشت بهشت 274 - یک تغییر کوچک چاپ پست الكترونيكي

تعداد بازديد: 7236 بار

امتیاز کاربران: / 105
ضعیفبهترین 


پادشاه همیشه در کاخش زندگی کرده بود، فرش زیر پایش ابریشم بود و سبزه ها نمی گذاشتند که پایش سختی زمین را لمس کند ...

دانلود کنید

 

هشت بهشت 273 - جرعه جرعه بنوش چاپ پست الكترونيكي

تعداد بازديد: 6591 بار

امتیاز کاربران: / 103
ضعیفبهترین 


زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز ...

دانلود کنید

 

هشت بهشت 272 - مالدینی چاپ پست الكترونيكي

تعداد بازديد: 6341 بار

امتیاز کاربران: / 83
ضعیفبهترین 


یکی از مجروحان جنگ ایران و عراق به علت وضع وخیمش به ایتالیا اعزام شد و در یکی از بیمارستانهای شهر رم تحت مداوا بود از قضا متوجه می شود خانم پرستاری که از او مراقبت می کند نام خانوادگی اش مالدینی است ...

دانلود کنید

 

هشت بهشت 271 - چطور یه دوستی خراب میشه چاپ پست الكترونيكي

تعداد بازديد: 7693 بار

امتیاز کاربران: / 82
ضعیفبهترین 


هر دو دوست فکر می کنند طرف مقابلشون گرفتاره و تماس نمی گیرن چون فکر می کنن نباید مزاحم بشن ...

دانلود کنید

 

هشت بهشت 270 - پادشاهی من چاپ پست الكترونيكي

تعداد بازديد: 6223 بار

امتیاز کاربران: / 56
ضعیفبهترین 


در زمانهای دور پادشاهی بود که در عدالت و حکمت شهره بود و مردمان سرزمینش در خوشی می زیستند ...

دانلود کنید

 

هشت بهشت 269 - به من بگو چاپ پست الكترونيكي

تعداد بازديد: 6460 بار

امتیاز کاربران: / 76
ضعیفبهترین 


به من بگو خدا چه جوریه؟ ...

دانلود کنید

 

هشت بهشت 268 - تلاش کنیم چاپ پست الكترونيكي

تعداد بازديد: 6892 بار

امتیاز کاربران: / 63
ضعیفبهترین 


تلاش کنیم همانگونه باشیم که می گوییم، تلاش کنیم همانگونه رفتار کنیم که از دیگران انتظار داریم ...

دانلود کنید

 



هشت بهشت 267 - بهاری نباش، بهار آفرین باش چاپ پست الكترونيكي

تعداد بازديد:

 

امتیاز کاربران: / 56
ضعیفبهترین 

 


بهار که از راه می رسد جوانه سر می زند، شکوفه می شکفد، باران نم نم می بارد، آسمان نفس می کشد، اما ...

دانلود کنید


ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 16:53 :: توسط : علیرضاعابدی

 پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ...

 

ديروز زيادي شلوغش کرده بودند

او فقط فراموش کرده بود

از خواب بيدار شود ...!

زنده یاد حسين پناهي

 

 

دلتنگم،

 

مثل مادر بي سوادي

که دلش هواي بچه اش را کرده

ولي بلد نيست شماره اش را بگيره.


  

گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...

من می گریستم به اینکه حتی او هم

محبت مرا از سادگی ام می پندارد...

 

 


 

 


 

حواست هست؟

شهریور است ...

کم کم فکر باد و باران باش ...

شاید کسی تمام گریه هایش را

برای پاییز گذاشته باشد ...

 

 

 

 


 

هر روز صبح، در هر ایستگاه بزرگ راه‌ آهن، هزاران نفر داخل شهر می‌شوند

تا به سر ِ کارهای خود بروند و در همین حال، هزاران نفر دیگر از شهر خارج

می‌شوند تا به سر کارشان برسند. راستی چرا این دو گروه از مردم، محل‌های

کارشان را با یکدیگر عوض نمی‌کنند؟


ارسال شده در تاریخ : شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, :: 19:41 :: توسط : علیرضاعابدی

  

 

شلوار تا خورده دارد ، مردی که یک پا ندارد

خشم است و آتش نگاهش ، یعنی تماشا ندارد

 


 

دوست دارم در مورد همه چیز فکر کنم

درباره کلبه متروک وسط باغ

درباره رودی که تبدیل شده به یک جاده

درباره چوپانی که بره اش را وسط کوهها گم کرده

درباره ی حسرت پیرزن بیمار برای رفتن به امامزاده بالای تپه

درباره کارگری که دوست دارد یک روز مرخصی با حقوق بگیرد

و درباره خودم که چقدر بی فکرم

 


 

من غمگین بودم که چرا کفش ندارم،

اتفاقا مردی را دیدم که پا هم نداشت.


ارسال شده در تاریخ : شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, :: 19:41 :: توسط : علیرضاعابدی

 پيرمرد همسايه آلزايمر دارد ...

 

ديروز زيادي شلوغش کرده بودند

او فقط فراموش کرده بود

از خواب بيدار شود ...!

زنده یاد حسين پناهي

 

 

دلتنگم،

 

مثل مادر بي سوادي

که دلش هواي بچه اش را کرده

ولي بلد نيست شماره اش را بگيره.


  

گنجشک می خندید به اینکه چرا هر روز

بی هیچ پولی برایش دانه می پاشم...

من می گریستم به اینکه حتی او هم

محبت مرا از سادگی ام می پندارد...

 

 


 

 


 

حواست هست؟

شهریور است ...

کم کم فکر باد و باران باش ...

شاید کسی تمام گریه هایش را

برای پاییز گذاشته باشد ...

 

 

 

 


 

هر روز صبح، در هر ایستگاه بزرگ راه‌ آهن، هزاران نفر داخل شهر می‌شوند

تا به سر ِ کارهای خود بروند و در همین حال، هزاران نفر دیگر از شهر خارج

می‌شوند تا به سر کارشان برسند. راستی چرا این دو گروه از مردم، محل‌های

کارشان را با یکدیگر عوض نمی‌کنند؟


ارسال شده در تاریخ : شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, :: 19:41 :: توسط : علیرضاعابدی

 

 

کودکی گرسنه و بيمار گوشه ي قهوه خانه اي مي خفت راديو باز بود

و گوينده از مضرات پرخوري مي گفت .

 


 

داستان کوتاه بسیار زیبا  - خواندنش خالی از لطف نیست . برگرفته از وبلاگ مطالب خواندنی

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور

کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای

لرزان گفت : بله خانم؟

معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم

دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو

سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی

بی انظباطش باهاش صحبت کنم ))

دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :

خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت

میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه

 برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …

اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

رو پاک نکنم و توش بنویسم …

اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …

و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد …

 


 

کودکی به پدرش گفت: «پدر، دیروز سر چهارراه حاجی فیروز را دیدم

بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،ولی 

پدر ، من خیلی از او خوشم آمد ، نه به خاطر

اینکه ادا در می آورد و می رقصید ، به خاطر اینکه چشم هایش خیلی 

شبیه تو بود ...»


از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند ...


ارسال شده در تاریخ : شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, :: 19:40 :: توسط : علیرضاعابدی

 

چشمان درشت تخته سیاه بدون پلک زدن ،من وهمشاگردی هایم رازیرنظرداشت.

معلم قصه گو،برقانون سیاه تخته نوشت:

بابانان داد،بابا نان دارد،ان مردامد،ان مردزیرباران امد.

کسی ازپشت نیمکت خاطرات نسل سوخته براشفت وگفت:

اقااجازه!چرادروغ می گویید؟

…معلم اواری از یخ بر وجودش قندیل شد و با کمی مکث،گفت:دروغ چرا؟

همکلاسی گفت :پدرم نان نداد،پدرم نان ندارد،پدرم رفت ،هرگزنیامد.

پدرم زیرباران رفت ودیگرنیامد.

سکوتی خشن برشهرک سردکلاس فائق شد.

معلم، تن لخت تخته را ازدروغ پاک کردوبازغالی که درجیبش داشت نوشت:

بابانان نداد،بابانیامد،بابازیرباران رفت وهرگزنیامد!


ارسال شده در تاریخ : شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, :: 19:39 :: توسط : علیرضاعابدی

 


 

فاصله دختر تا پير مرد يک نفر بود ؛ روي نيمکتي چوبي ؛

روبه روي يک آب نماي سنگي . پيرمرد از دختر پرسيد :

 - غمگيني؟

 - نه .

 - مطمئني ؟

 - نه .

 - چرا گريه مي کني ؟

 - دوستام منو دوست ندارن .

 - چرا ؟

 - چون قشنگ نيستم .

 - قبلا اينو به تو گفتن ؟

 - نه .

 - ولي تو قشنگ ترين

 دختري هستي که من تا

 حالا ديدم .

 - راست مي گي ؟

 - از ته قلبم آره

 دخترک بلند شد پيرمرد را بوسيد و به طرف دوستاش دويد ؛ شاد شاد.

 چند دقيقه بعد پير مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کيفش را باز کرد ؛

عصاي سفيدش را بيرون آورد و رفت !!!

 
+ نوشته شده در ساعت 16:56 توسط مسعود زلالی | 3 نظر

 
دندانم شكست . . .

براي شن ريزه اي كه درغذايم بود. . .

دردكشيدم . . .

نه براي دندانم . . .

براي كــم شدن ســوي چشمان مادرم . . !
 
 
پیرمرد خسته کنار صندوق صدقه ایستاد. دست برد و
 
از جیب کوچک جلیقه‌اش سکه‌ای بیرون آورد. در حین
 
انداختن سکه متوجه نوشته روی صندوق شد: صدقه عمر
 
را زیاد می‌کند، منصرف شد و رفت...
 
 
 

این روزها دورم اما نزدیک نزدیکم ، ساکت اما پر از حرفم ، آرام اما غوغایی
 
ست درونم .... نشسته و میشمارم روزهای رفته و روزهای در پیش رو را و اینکه
 
چه صبور است این دل !! نمی دانم چه اصراری دارد در زنده نگه داشتن تمامشان!
 
نمی دانم .

 

آرامم میکند تنها، قدم های تنهایی اما با یادی از گذشته ها و صدایی که

میخواند و نگاهی رو به آسمان

نگاه میکنم این روزها ...این روزها همه چیز را نگاه میکنم ... حتی او را !

 

ارسال شده در تاریخ : شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, :: 19:36 :: توسط : علیرضاعابدی

 

 

نه چتری داشت

نه روزنامه ای

نه چمدانی...
 
عاشقش شدم...!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

از كجا میدانستم كه مسافر
 
است...
 
 
 

 

 

 

 

 

 

 رچيل(نخست وزير اسبق بريتانيا) روزي سوار تاکسي شده بود و به دفتر BBC

 
براي مصاحبه مي‌رفت. هنگامي که به آن جا رسيد به راننده گفت آقا لطفاً نيم
 
ساعت صبر کنيد تا من برگردم.
 
راننده گفت: “ نه آقا! من مي خواهم سريعاً به خانه بروم تا سخنراني
 
چرچيل را از راديو گوش دهم” .
 
چرچيل از علاقه‌ي اين فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و يک 
اسکناس ده
 
پوندي به او داد. راننده با ديدن اسکناس گفت: “گور باباي چرچيل! اگر بخواهيد،
 
تا فردا هم اين‌جا منتظر مي‌مانم!”


ارسال شده در تاریخ : شنبه 17 فروردين 1392برچسب:, :: 19:35 :: توسط : علیرضاعابدی

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان کلاس دوم ادب مدرسه راهنمایی حضرت ابوالفضل ( ع ) و آدرس classadab1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 38
بازدید کل : 18040
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 1
تعداد آنلاین : 1